خب من گوشیم درست نشد 😂😂😂 پش اون عکسهایی که گفتمو مجبور میباشم تو گوگل با گشتن بدون کراپ (برش) بزارم و آپلود کنم.
[ 111 ] نتایج کنکورخب راستش:تمام عکسهای گوشیم و بازیهام وبرنامههام پاک شدههههه یعنی بدبخت شدمممم دیگه نمیتونم هیچ کدوم از اون برنامههارو که گفتم انجام بدم 😭😭😭😭😭😭😭 ولی داستان ترسناک رو میزارم بازی هم اگه تونستم معرفی میکنم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 خیلی ناراحتم حتی آهنگهامم پاک شدن میخواستم کلیپ درست کنم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 تازه گوشیم فیلم نمیگیره میخام کنفرانس بدم تو شاد بدبختممم مننننن 😭😭😭😭 بعد تو گوشیم عکس دان نمیشه از همه چی اسکیرین میگیرم 😭😭😭😭😭😭😭تمام وبلاگهایی که توشون بودم پریددددد 😭😭😭😭😭😭 خداروشکر این وبلاگ و ۲ وبلاگ دیگه رو تو کاغذ نوشتم مامانم داشت میریخت دور سریع گذاشتمش پشت قاب گوشیم .. وای خدااااا .... یه تومار نوشتم.. واقعا خالی شدم هووووفففف... بچهها من یه وبلاگ دارم : http://coiin.blogfa.com/
شعر ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد از حافظ شیرازیهو هو هو هو هو هو هو هو هو هو هو هو هو هو
اگه هری پاتر فیلم ایرانی بود...گفتم : نه سرهنگ خیلی خیلی متشکرم من باید برم کلی کارای پشت میزیم مونده . کوووور خوندی جناب سرهنگ . عمرا اگه بزارم از منم مثل اون افسرای کمیته مرکزی کار بکشی . ( میگممممم وجی ، موافقی یه کاری کنیم مرینت مثل خر کف زمین رو بسابه ؟ به خدا حال میدهها ) « خدایا آخر و عاقبت این داستان رو خودت به خیر کن . ترنم همین الان میشینی مثل بچهی آدم ادامهی داستان رو مینویسی مرینت رو هم فراری میدی وگرنه من میدونم و تو » حرف کارهای پشت میزی که شد سرهنگ یهو جدی شد و گفت : راستی دوپن چنگ ، در مورد قتلهای زنجیرهای این چند وقته شنیدی مگه نه ؟ کنجکاو شدم . کم پیش میاد آخه سرهنگ مثل آدمیزاد حرف بزنه . _ بله قربان شایعاتی جسته و گریخته به گوشم خورده ولی از جزییاتش اطلاعی ندارم . _ مثل اینکه پلیسهای معمولی نتونستن پرونده رو حل کنن و پرونده رو دادن به بخش ما . دستور دادم فایل پرونده رو توی کامپیوترت بریزن . خوب مطالعش کن چون از این به بعد تو مسئول این پروندهای . فقط یه چیزی دوپن چنگ ، مثل اینکه قربانیها همیشه چند روز قبل از مرگشون پیغامیحاوی به بازی مرگ و زندگی خوش اومدی دریافت میکنن . و مثل اینکه فرستنده تمام اینها یک نفره به نام زئوس . حالا ما یه فرد معروف رو داریم که همچین ایمیلی دریافت کرده . اون امروز میاد اینجا و تو از این به بعد مراقب اون میشی تا یه وقت بلا ملایی سرش نیاد . حالا هم زود باش برو پرونده رو بخون که الانه طرف بیاد . سرهنگ همون جوری با قیافهی جدیش یه سری تکون داد و رفت و من موندم چشمایی که دارن از کاسه در میان . سرههههههنگ من که میدونم پشت اون قیافهی جدیت داری کلی به قیافهی من میخندی و از سرکار گذاشتنم حال میکنی . خب مرد حسابی حداقل یکی دو روز قبل بهم میگفتی تو چرا همچین کاری با من میکنی آخه ؟؟؟؟؟ اوووووف حالا بیا و درستش کن . بدو بدو رفتم توی دفترم و کامپیوترم رو روشن کردم و فایلی که سرهنگ گفته بود رو باز کردم . خدایا یعنی من عمرا بتونم اییییین همه پرونده رو توی یه ربع بخونم . بی خیال پرونده اصلا ، همینایی که سرهنگ گفت کفایت میکنه دیگه . نیم ساعت برای من قصه یهانسل و گرتل نمیگفت که منم نفهم نیستم بلاخره به چیزایی دستگیرم شده . پس تنها کار مفیدی که من میتونم توی این چند دقیقه بکنم اینه که قهوم رو بخورم و به پرونده فکر کنم . فقط موندم کدوم آدم معروفی قراره بیاد بخش ؟ چون هرکسی که بیاد باید از این به بعد توی خونهی من بمونه چون بلاخره من قراره اسکورتش کنم . در واقع هر وقت که سرهنگ یه همچین پروندهی رو مخی رو میبنده به خیک من ما همین بسات رو داریم . طرف باید بیاد توی خونهی من بدبخت بمونه کلی هم غرغر کنه که چرا قهوهی آنتالیایی که از پشت کوه قاف اومده نداریم . چرا حمومت صابون عروس دریایی هندی که از آبهای مدیترانه اومده نداره . و چرا بخار شیر بز رو توی حموم پخش نکردی برای باز شدن ریههام مفیده . اوووف کلا این روزا تنها کاری که میتونم بکنم اینه که آه بکشم . همین طوری که زیر لب غرغر میکردم از دفتر کارم اومدم بیرون و رفتم طرف سالن جلسه . همین گونه که داشتم میرفتم یهو چشم به جمال یک فردی روشن شد که در حالت عادی امکان نداشت اونجا باشه ! اون ... اون آدرین اینجا چیکار میکنه ؟! آدرین آگرست ! اونم توی ادارهی مرکزی پلیس فدرال آمریکا ! و این یعنی فاتحهی من خوندست . یعنی انقدر ترسیدم تمام اجدادم اومدن جلو چشمم . الان این منو نبینه ! مثلاً من به هیییییچ کس حتی آلیا نگفتم که دارم اینجا کار میکنم . اونم چی ؟ با درجهی سرگردی ! خدایا چرا موقع خلق من منو اینقدر تا اییییییین حد بدبخت و بیچاره آفریدی ؟ یعنی دو تا پا داشتم ، دوتا هم از درجه پایینیهام گرفتم و به هر زوری که بود با سرعت جت رفتم خودمو پرت کردم توی اتاق جلسات . آخییییش نجات پیدا کردم . الان اگر از اون روزای بدبختیم بود هم به سالن نمیرسیدم و هم اتاق پر بود و با اون وضع آنگولایی که من خودمو پرت کردم توش آبروم جلو مردم میرفت .
اما خوشبختانه فقط سرهنگ توی اتاق بود که اونم دو لپی داشت تخمه میخورد . یه احترام نصفه نیمه گذاشتم و نشستم روی یکی از صندلیها . یهو یه نفر در زد . احتمالا همون آدم مشهوریه که بنده قراره مثل نوکر در اختیارش باشم . صاف نشستم و یونیفرمم رو مرتب کردم و گفتم : بفرمایین داخل . در باز شد و من برای یه لحظه یه نگاه به طرف انداختم و گفتم : خوش اومدین آقای آگرس ... یهو یه نگاه دیگه به طرف انداختم ! چیییییییی ؟ وات ده فاز یعنی ؟؟؟؟ آخه یکی به من بگه آدرین اینجا چیکار میکنه . یه نگاه به جناب سرهنگ انداختم که طبق معمول هیچی از اون چشمای تیز بینش دور نمونده بود . یه ابرویی انداخت بالا که یعنی : اگه پرونده رو میخوندی این بلا سرت نمیاومد . حالا هم خودت رو جمع و جور کن ناسلامتی سرگرد این مملکتی . فوورییی یعنی واقعا سریع خودمو جمع کردم و یه قیافهی خشک و جدی به خودم گرفتم و گفتم : خوب خوش اومدین آقای آگرست . بفرمایید بنشینید . آدرین بدبخت ولی هنوز کپ کرده بود و زل زده بود به من . نه خیر ایشون رو ولش کنیم تا فردا صبح میخواد بر و بر منو نگاه کنه و نیاز به یه تلنگر درست و حسابی داره . گفتم : چیزی شده آقای آگراست ؟ حیرت زده به نظر میرسید . اونم خودشو جمع و جور کرد و گفت : ببخشید من فکر کنم اشتباه اومدم . _ نه خیر آقای آگرست شما کاملا درست اومدین . مگه شما همون کسی نیستین که پیام تحدید آمیز دریافت کرده ؟ _ آ ... آره ولی آخه مرینت تو اینجا چیکار میکنی ؟ _ بنده اینجام تا شما رو اسکورت کنم آقای آگرست . همچنین مایلم اگر امکانش هست دوپن چنگ صدام کنید . خب اقای آگرست لطفاً بنشینید تا جلسه رو شروع کنیم .
اسمش رو نمیدونم موضوعش با شما البته همه هیولایی هست به شیوه میراکولری
داستان ماموریت دو مامور پلیس قسمت 2تعداد صفحات : 0